به گزارش پايگاه خبري پيرغار به نقل از فارس: يک انديشکده آمريکايي با اشاره به گزارش شوراي اطلاعات ملي که پيشبيني کرد تا سال 2030 هيچ کشوري قدرت برتر نخواهد بود، تاکيد کرد برتري به معني توانايي براي مجبور کردن ديگران به انجام اقدامات موردنظر است و واشنگتن چنين توانايي را ندارد و هم اکنون نيز قدرت برتر جهان نيست.
«جيمز جوينر»، سردبير شوراي آتلانتيک آمريکا در مطلبي با عنوان «قدرت جهاني 2030» مينويسد: گزارش امروز «روندهاي جهاني 2030» شوراي اطلاعات ملي آمريکا پيشبيني کرده است که «تا سال 2030 هيچ کشوري چه آمريکا، چين يا هر کشور بزرگ ديگري قدرت برتر نخواهد بود.» با توجه به اينکه اين مسئله هم اکنون نيز صدق ميکند، نميتوان گفت که پيشبيني چندان دشواري در اين خصوص انجام شده است.
اين درست است که با سقوط شوروي سابق در سال 1992-1991 آمريکا به تنها ابرقدرت جهان تبديل شد، قدرتمندترين ارتش جهان را در اختيار دارد، اقتصادش برتر است، بيشترين توليد ناخالص ملي را داشته و پولش ارز رايج بينالمللي است اما همانطور که «رابرت داهل» تعريف کلاسيک قدرت را ارائه ميدهد، «الف تا جايي نسبت به ب قدرت برتر را دارد که بتواند ب را به کاري مجبور کند که در غير اين صورت ب آن را انجام نخواهد داد»- آمريکا اکنون قدرت برتر نيست.
اين کشور نتوانسته است توليد تسليحات هستهاي در پاکستان و کره شمالي را متوقف کند و حتي با همکاري قدرتمند بينالمللي نيز احتمالا نخواهد توانست اهداف هستهاي ايران را از بين ببرد. برغم توانايي آمريکا در ساقط کردن آسان حکومتهاي مستبد در افغانستان، عراق و ليبي، اين کشور در تشکيل حکومتهاي جديد در اين کشورها طبق خواسته خود موفق نبوده است.
همچنين خواستههاي آمريکا به طور مداوم توسط بازيگران غيردولتي از کارتلهاي مواد مخدر آمريکاي لاتين گرفته تا گروههاي اسلامگرا و شورشيان در مناطق مختلف جهان ناديده گرفته شده است.
مطمئنا آمريکا پيروزيهاي تاکتيکي بزرگي را عليه رهبران اين گروهها بدست آورده اما اين پيروزي تاکتيکي ديري نپاييده است. شوراي اطلاعات ملي آمريکا چنين روندهايي را در حال رشد توصيف کرده است.
* قرنها برتري غربيها در سال 2030 به پايان ميرسد
آنها پيشبيني کردهاند که «قدرت گرفتن افراد و نه دولتها در 15 تا 20 سال آينده به دليل کاهش فقر و رشد عظيم طبقه متوسط جهان، تحصيلات بيشتر و مراقبتهاي بهداشتي بهتر تسريع خواهد شد. رشد طبقه متوسط جهاني نشاندهنده يک تغيير ساختاري است: براي اولين بار اکثريت جمعيت جهان فقير نخواهند بود.» در حالي که اين مسئله موجب خوشحالي است بحث ديگري که در اين گزارش مطرح شده، نگرانکننده است: «اشخاص و گروههاي کوچک دسترسي بيشتري به فناوريهاي مرگبار و مختلکننده (خصوصا توانايي حملات دقيق، ابزار سايبري و سلاحهاي بيوتروريسم) دسترسي خواهند داشت که به کمک آنها ميتوانند منجر به خشونتهاي گسترده شوند- توانايي که پيش از اين در انحصار کشورها بود.»
در عين حال قرنها تسلط کشورهاي غربي ممکن است به پايان برسد. اين گزارش پيشبيني ميکند که تا سال 2030 «آسيا از نظر قدرت جهاني، توليد ناخالص ملي، تعداد جمعيت، هزينههاي نظامي و سرمايهگذاري بر روي فناوريهاي گوناگون از آمريکاي شمالي و اروپا پيشي خواهد گرفت.»
در حالي که اين مسئله تقريبا به طور قطع درست است اما ميتوان اطمينان داشت که اهميت چنداني ندارد. در حالي که توليد ناخالص ملي، جمعيت، هزينههاي نظامي و سرمايهگذاريهاي فناوري واقعا اهرمهاي بزرگ قدرت هستند اما همانطور که آمريکا در دو دهه گذشته درک کرده لزوما نميتوانند «طرف ب را مجبور به کاري کند که نميخواهد آن را انجام دهد».
دلايل بسيار خوبي وجود دارند که فکر کنيم چين يا هند به عنوان قدرتهاي بزرگ جهاني ظهور خواهند کرد. در واقع همانطور که «رابرت منينگ» از شوراي آتلانتيک در گزارش خود با عنوان «پيشبيني 2030: راهبرد آمريکا براي جهان پساغربي» ميگويد، «آمريکا همچنان به صورتي بيتناسب مدير سيستم جهاني کنوني است. در بيشتر موارد هنگامي که جهان شماره 911 (شماره پليس) را ميگيرد، اين آمريکاست که آن سوي خط پاسخ ميدهد.»
* ماهيت قدرت در حال تغيير است و به در اختيار داشتن اهرمهاي نفوذ بستگي دارد
اين مسئله چند دليل دارد اما احتمالا مهمترين آن اين است که به گفته «جو ناي» از هاروارد، آمريکا مدتهاست به ميزان کافي از سلاحي با نام «قدرت نرم» استفاده کرده است که توانايي ترغيب ديگران به جذابيتها و نه استبدادگريها را به اين کشور ميدهد. از نظر ناي، اين مسئله زماني رخ ميدهد که «ديگر کشورها با تحسين کردن ارزشها، تقليد از الگوها و آرزو کردن براي ميزان خوشبختي و باز بودن جامعه آن کشور ميخواهند از آن تقليد کنند.»
همانطور که منينگ ميگويد آمريکا دهههاست به عنوان سياست عمدي و ملي قدرت نسبي خود را کاهش داده تا دنيايي بسازد تا با ايدهآلهايش همخواني داشته باشد: «راهبرد و سياستهاي آمريکا از زمان جنگ جهاني دوم به منظور ارتقاي نسبي جهان و ترغيب و گسترش رشد اقتصادي، توسعه و شکوفايي جوامع طبقه متوسط بوده است.» «طرح مارشال» که پس از جنگ ويرانگر جهاني دوم منجر به بازسازي اروپا شد مشخصترين مثال از اين دست است. اما سه کشور برزيل، هند و چين به دليل سيستم معيارهاي تجاري جهاني که آمريکا قرار داده به طور نسبي رشد کردند.
منينگ به هشدار «برنت اسکوکرافت»، رئيس هيات مشاوران بينالمللي شوراي آتلانتيک اشاره ميکند که «ماهيت قدرت در حال تغيير است. اين مسئله ديگر به تعداد افرادي که در خدمت ارتش هستند و يا قدرت اقتصاد ملي يک کشور بستگي ندارد بلکه به مهارت و اهرمهاي نفوذ بستگي دارد.» در حالي که چين در راه رسيدن به رتبه يک اقتصاد جهاني است و ميتواند به تعداد کل جمعيت آمريکا مردمش را از فقر نجات دهد اما با چالشهاي بزرگي براي تبديل شدن به رهبر جهاني روبروست. مشکلات داخلي چين از جمله جمعيت اين کشور که به سرعت در حال پير شدن است تداوم رشد کنوني را غيرمحتمل ميکند.
اين کشور همچنين با فساد سيستماتيک و بيثباتي بالقوه سياسي روبروست. احتمالا از نقطه نظر قدرتي مهمترين مشکل چين قدرت نرم در حد صفر آن باشد. در حالي که ديگران ممکن است به رشد اقتصادي چين غبطه بخورند و زيرساختهاي مدرن آن را تحسين کنند اما تعداد کمي از کشورها وجود دارند که مايل به اجراي سيستم سياسي آن هستند.
در عين حال، آمريکا و اروپا که به طور مشترک نيمي از توليد ناخالص ملي جهان را داشته و اقتصادهايشان به مدت بيش از يک قرن به يکديگر وابسته شده برغم چالشهاي داخليشان همچنان «ارزشهاي دموکراتيک و عادتهاي مشترک براي همکاري نظامي» دارند و قدرتهاي در حال ظهور به اين زوديها رقيب آنها محسوب نخواهند شد. البته هيچ يک از اين پيشبينيها قطعي نيستند.
براي اينکه آمريکا و اروپا بتوانند جايگاه اقتصادي و سياسي خود را بدست بياورند به ميزان همکاري آنها براي ارتقاي ارزشهاي مشترکشان بستگي دارد و چگونگي تشکيل موسسات جهاني توسط غرب و شرق براي مديريت انتقال قدرت آينده به شدت بر سرنوشت جهان در سال 2030 تاثيرگذار است.